گروهی برای فروش مطاع خویش و گرفتن رای، کلمه فراگیر و متعالی انقلاب را گروگان گرفتهاند. جبهه انقلاب را هم چون لباسی کوتاه تصور کردهاند که اگر قرار باشد سرِ خود را بپوشانند، پایشان، عریان میماند، پای را بپوشانند سر شان تا سینه بیرون میماند.
طول و عرض این جبهه را چنان تنگ گرفتهاند که باورمندان اصولگرایی را هم در برنمی گیرد چه رسد به دیگر جریانات و نحلههای فرهنگی. این تعریف حداقلی و سرشار از تبختر، به آنان چیزی نمیافزاید چون مردم پیدا و پنهان همه را میدانند و نسبتشان را با مفهوم متعالی انقلاب هم میسنجند و میبینند. در مثل مناقشه نیست و همین بیمناقشگی است که آدم را یادِ این حکایتِ جناب مولوی میاندازد که
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا میآیی ای اقبال پی
گفت: از حمامِ گرمِ کوی تو
گفت: خود پیداست از زانوی تو...
مردم پینه پیشانی و زانوی مدعیان را با کارنامه و کردار شان میسنجند. انقلاب را با زندگی مدعیان میسنجند. داوری خود را هم دارند.
تنازل انقلاب و جبهه انقلاب به یک گروهِ خاص، ستم در حق انقلاب است چون وقتی دوگانه سازی میشود که یک سویش انقلاب و جبهه انقلابند، سوی دیگرش را چه میتوان نام نهاد؟ آیا واقعا رقبای آقایان مدعی، انقلابی نیستند؟ ما به ازای این خوانش را میتوانید معنا کنید؟
نمیگویم توهم، این پندار خودتان را گرفتار عجب و غرور نمیکند؟ آفات غرور را هم ننوشته، همه میدانند. به همان ادبیات کلاسیک سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب برگردید. انقلاب و جبهه انقلاب، کلانتر از همه جریانات و جناحهاست. اولین ما به ازای جغرافیایی آن همه پهنه ایران بزرگ و ایرانیان است. منطق انقلاب و انقلابیگری هم، با تحریف و تحمیل و تخریب بیگانه است.
وقتی کسی با تلبس به انقلابیگری، خلافگویی میکند و فضای رسانهای با شفافیت تمام، این خلاف را آشکار میکند، فقط او آسیب نمیبیند، از ذخیره اعتباری انقلاب و انقلابیگری هم برداشته میشود. ماشاءالله کم هم خلاف گویی تکرار نمیشود و به ازای هرکدام هم جواب صحیح برابر آن گذاشته میشود و نتیجه میشود طوفان در مفهوم بلند انقلاب که ناموس ملی ماست.